ایلیا جون وبابای مهربونش
خب بریم سراغ بابای مهربون پسرگلم.شیرمرد من بابایی انققققققققققققققققد شما رو دوست داره که نگو.همش به فکر غذاخوردنته.وقتی ازسرکارمیاداگه ناهارتو نخورده باشی خودش بهت غذاتو میده.همش به فکرشربتهای ویتامین شماست دایم یادم میاره :
شربتهاشو دادی؟
روش پتو انداختی؟
اینجاسردش نشه؟
اونجاگرمش نشه؟هرروززنگ میزنه صبحانشو خورد؟(تازه امشب برات تخم بلدرچین خریده دیگه منو میکشه انقدبپرسه که نگو)
ناهارشوخوب خورد؟
شیرموزشو بهش دادی؟
موزخورده؟
.
.
.وااااااااااایاگه بخوام بهت بگم عزیزم سرسام میگیری.حتی به تعویض پوشکت هم حساسه.خلاصه کشته مارو بااین موش کوچولوش.دایم هم شونه توی دستاشه وموهاتو شونه میکنه میگه من به تمیزی ومرتب بودن پسرم حساسم.
خللاصه خیلی هواتو داره.گفتم تا یادت باشه بابا خیلی برامون زحمت میکشه وحواسش خیلی به من وشما هست.بزرگ که شدی بیشترقدرشو بدون ماه من.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی