ایلیا جونم ایلیا جونم ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

ایلیا هدیه ای به مامان وبابا

دلنوشته های مامان

پسر خوشگلم35روز دیگه تا بهار مونده.1سال و2ماه و8روزه که باهمیم.پارسال این موقع چقد کوچولو بودی.چقد ناتوان بودی ولی حالا دیگه خودت راه میری  وتا حدودی میتونی از خودت دفاع کنی.دیگه کاملا میتونی منظورتو بهم برسونی وخیلی کارهای دیگه بلدی ومیتونی انجام بدی.مامان خیلی خوشحاله که شما هستی.دوستدارم سالهای سال خوش باشی  عمر من..این دومین بهاری که شیر مرد من میبینه.الهی این 2بشه 120 تا عشق من.توی  این 1سال خاطرات تلخ وشیرین زیادی با هم داشتیم.شب بیداری ها با هم داشتیم.خنده ها داشتیم گریه ها داشتیم و............. حضورت وبودنت مایه دلگرمی من وباباست امید من.ایلیا خیلی دوستدارم.جنس دوستداشتن تو با همه فرق  داره اصلا یه جور دیگه اس.خ...
25 بهمن 1392

ایلیا جون وبابای مهربونش

خب بریم سراغ بابای مهربون پسرگلم .شیرمرد من بابایی انققققققققققققققققد شما رو دوست داره که نگو.همش به فکر غذاخوردنته.وقتی ازسرکارمیاداگه ناهارتو نخورده باشی خودش بهت غذاتو میده .همش به فکرشربتهای ویتامین شماست دایم یادم میاره : شربتهاشو دادی؟ روش پتو انداختی؟ اینجاسردش نشه؟ اونجاگرمش نشه؟ هرروززنگ میزنه صبحانشو خورد؟(تازه امشب برات تخم بلدرچین خریده دیگه منو میکشه انقدبپرسه که نگو) ناهارشوخوب خورد؟ شیرموزشو بهش دادی؟ موزخورده؟ . . .وااااااااااایاگه بخوام بهت بگم عزیزم سرسام میگیری.حتی به تعویض پوشکت هم حساسه.خلاصه کشته مارو بااین موش کوچولوش.دایم هم شونه توی دستاشه وموهاتو شونه میکنه میگه من به تمیزی ومرتب بودن پسرم حساس...
20 بهمن 1392

تولد1سالگی ایلیا جونم

اینم یکی از عکسای شب تولدت پسر گلم. ایلیا جونی رو دستای اقاجون ایستاده. اله عمرباعزت داشته باشی پسرگلم.توی اولین سالگرد تولدت خواستم بقیه هم توی شادی من وبابایی شریک باشن.همیشه یادت بمونه تو زیباترین وباارزشترین دارایی من وبابا هستی.من همیشه عاشقت میمونم وباباهمیشه مثل یک کوه پشتت ایستاده وحامی تو خواهد بود پسرگلم.باارامش به من وبابا تکیه کن که همیشه عاشقانه دوستت داریم نعمت پربرکت زندگی ما.انقدر اومدنت زندگیمونو تغییر داد  که نگو.انقدر شیرینش کرد که نگو.خلاصه انقد خوبه که تا بابا نشی نمیفهمی واسمون چی بودی وچی هستی عشق من. راستی اون شب دستت با فشفشه ها کمی سوخت وکمی بیقراری کردی البته اون موقع کسی بهم نگفت بعداز اینکه همه مهم...
15 بهمن 1392

فدای قندونم بشم من

تاحالا قندو نمک شوری وشیرینی الوچه وشکلات رو یکجا دیدید؟؟؟؟؟؟؟؟ نه...........خداییش دیدید؟؟؟؟؟؟؟ پس حالا ببینید : ایلیای جییییییییگرمن هم شوره هم شیرینه عشقم.     ...
15 بهمن 1392

ایلیا جون در محرم

اینم اولین عاشورای زندگیته گلم.توی مراسم شیرخوارگان حسینی بودیم این لباس خوشگلو که مامانی برات گرفته بود رو تنت کردم  وهمون جا ازامام حسین خواستم زیر پرچم خودش نگهت داره.این ارزوی منه که توی صف زنجیرزنای اقا ببینمت. این ارزوی منه که اخرمجلس اقا چشاتو سرخ ببینم. این ارزوی منه که توی ایام محرم کمترببینمت تاخادم اقاباشی. این ارزوی منه که توی ایام محرم تورو مشکی پوش اقاببینم.این ارزوی منه توی محرم ریشتو بلند ببینم. کم ارزویی ندارم من پسر گلم.دوست دارم بهم قول بدی همیشه دوستداره اهل بیت نوکر ایمه باشی تا همیشه ازت راضی باشم عشق من. ...
15 بهمن 1392

ایلیا به کیش میرود

اقا ایلیای قندون مامان توی لابی هتل منتظر بابا نشسته وگل سر رزا رو زده به سرش دختر شده گل من.     ایلیا داره شن بازی میکنه. چون داشتی2تا دندون بالایی رو در میاوردی همش اب دهنت هم میومد قربونت برم خوشگل مامان. این دومین سفر قبل از 1سالگیته گل پسر مامان.مامان وبابا وشما همراه رزا جون جمعه 10اذر1392باهم رفتیم کیش.چون سرماخورده بودی یه کمی زیاد من وبابایی رو اذیت کردی.ازخریدهم خوشت نمیومد وارد پاساز که میشدیم نق میزدی .اما توی کشتی ودریا وبخصوص اجراهای زنده کلی دست میزدی ومیرقصیدی عزیزدلم توی این سفر با رزا همسفر بودی اماچرا اصصصصصلا باهاش بازی نمیکردی نمیدونم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ .   ...
15 بهمن 1392